چارلز داروین | |
---|---|
![]() چارلز داروین در سال ۱۸۶۹ (عکس از جولیا مارگارت کامرون) | |
زادروز | ۱۲ فوریه ۱۸۰۹ مونتهاوس، شروزبری، استان شراپشایر، انگلستان |
درگذشت | ۱۹ آوریل ۱۸۸۲ (در سن ۷۳ سالگی) داونهاوس، داون، استان کِنت، انگلستان |
محل زندگی | انگلستان |
ملیت | ![]() |
نقشهای برجسته | شکلدهی و گسترش نظریه انتخاب طبیعی |
آثار | اصل انواع (۱۸۵۹)، تبار انسان (۱۸۷۱) |
همسر | اِما داروین (در اصل اِما وجوود)(۱۸۹۶-۱۸۰۸) |
فرزندان | ویلیام اراسموس (۱۹۱۴-۱۸۳۹)، آنه الیزابت (۱۸۵۱-۱۸۴۱)، مری الانر (۱۸۴۲)(فوت در نوزادی)، هنریتا اِما(مشهور به اتی) (۱۹۲۹-۱۸۴۳)، جرج هاورد (۱۹۱۲-۱۸۴۵)، الیزابت (مشهور به بسی) (۱۹۲۶-۱۸۴۷)، فرانسیس (۱۹۲۵-۱۸۴۸)، لئونارد (۱۹۴۳-۱۸۵۰)، هوراس (۱۹۲۸-۱۸۵۱)، چارلز ورینگ (۱۸۵۸-۱۸۵۶) |
والدین | رابرت داروین (پدر) و سوزانا وجوود |
جایزهها | مدال سلطتنی (۱۸۵۳)، مدال ولاستن (۱۸۵۹)، مدال کاپلی (۱۸۶۴) |
چارلز رابرت داروین (به انگلیسی: Charles Robert Darwin) (زادهٔ ۱۲ فوریه ۱۸۰۹ – درگذشتهٔ ۱۹ آوریل ۱۸۸۲)، طبیعیدان بریتانیایی و واضع نظریه تکامل زیستشناختی است. او از اعضای انجمن سلطنتی بریتانیا بود.
محتویات |
وقتی داروین هشت سال داشت مادرش درگذشت. یک سال بعد او را برای تحصیل به مدرسه شبانهروزی در شهر مجاور فرستادند. در ۱۸۲۵ پس از صرف یک سال کارآموزی در کنار پدرش برای تحصیل پزشکی به دانشگاه ادینبرو رفت. اما خشونت عملیات جراحی باعث شد که از پزشکی بیزار شود و در عوض نزد یک برده سیاهپوست آزاد شده به نام جان ادمونستن به آموختن تاکسیدرمی مشغول شود. داروین شیفته داستانهایی بود که ادمونستن از جنگلهای بارانی آمریکای جنوبی برایش تعریف میکرد.
یک سال بعد داروین یکی از اعضای فعال انجمن دانشجویی طبیعیدانان و شاگردی مستعد در مکتب رابرت ادموند گرانت، یکی از پیشگامان نظریه فرگشت بود. وی همچنین در کلاسهای تاریخ طبیعی رابرت جیمسون در زمینه جغرافیای چینهشناختی شرکت میکرد و طریقه طبقهبندی گیاهان را در موزه بزرگ دانشگاه ادینبورگ میآموخت.
در سال ۱۸۲۷ پدر ناخشنود از این که پسر جوانش به پزشکی علاقهای نشان نمیدهد، نام او را در کالج کریست دانشگاه کیمبریج نوشت تا در کسوت روحانیت در آید.
پس از دانشآموختگی، داروین و همکلاسیهایش تصمیم گرفتند که برای مطالعه تاریخ طبیعی مناطق گرمسیر به جزایر مادیرا سفرکنند. وی برای کسب آمادگی بیشتر در کلاسهای جغرافیای جناب کشیش ادام سجویک نامنویسی کرد؛ اما هنگامی که به اتفاق او برای نقشهبرداری از لایههای صخرهای ولز در آن ناحیه به سر میبرد خبر لغو سفر به او رسید. داروین در راه بازگشت به خانه بود که نامه دیگری دریافت کرد؛ نیروی دریایی به دنبال یک طبیعیدان میگشت که ناخدا رابرت فیتزروی را در یک سفر اکتشافی به آمریکای جنوبی همراهی کند و هنسلو داروین را پیشنهاد کرده بود. این سفر فرصتی گرانبها بود برای داروین تا علائقش را به عنوان طبیعیدان دنبال کند.
پدر ابتدا این سفر را بیهوده میدانست و با آن مخالف بود ولی با اصرار برادر زنش جوزیا وجوود بالاخره با تصمیم پسرش موافقت کرد. این سفر نه دو سال که پنج سال به درازا کشید و مقدر بود که دانش بشر را به مسیری نو رهنمون شود.
سفر با کشتی بیگل پنج سال به طول انجامید. داروین بیشتر این مدت را صرف پویشهای زمینشناختی، بررسی سنگوارهها و مطالعه بر روی ارگانیسمهای زنده کرد. او از موجودات زنده آمریکای جنوبی هزاران نمونه گرد آورد که بسیاری از آنها تا آن زمان برای دانشمندان غربی ناشناخته بودند. همه اینها به علاوه یادداشتهای مفصلی که داروین از مشاهدات خود تهیه کرده بود، در نظریهپردازیهای آینده او بسیار به کار آمدند.
در ۱۷ فوریه ۱۸۳۷ لایل سخنرانی خود در مقام رئیس انجمن زمینشناسی را به یافتههای ریچارد اوون درباره مجموعه سنگوارههای داروین اختصاص داد با این مضمون که گونههای منقرض شده با گونههای فعلی همان منطقه در ارتباطند. در همان جلسه داروین به عنوان عضو شورای انجمن زمینشناسی برگزیده شد.
نگارش کتابی درباره زمینشناسی آمریکای جنوبی و تألیف کتاب چند جلدی «جانورشناسی کشتی بیگل» از جمله دیگر پروژههایی بود که داروین در آن مشارکت کرد.
فعالیتهای علمی شدید داروین تا اواسط ۱۸۳۷ ادامه یافت. در این زمان او به توصیه پزشکان از فشار کار کم و برای استراحت در ییلاق اقامت کرد.
این مرخصی یک ساله فرصت مناسبی برای وی بود تا بیش از پیش روی موضوع مورد علاقهاش یعنی تحقیق در مورد نظریه فرگشت متمرکز شود.
از مجموعهٔ زیستشناسی |
نظریهٔ تکامل |
سازوکارها و فرآیندها |
---|
پژوهشها و تاریخ |
دیباچه |
زیستشناسی تکاملی شاخهها |
شاخهبندی |
Biology portal · |
داروین ابتدا به هیچوجه در پی به چالش کشیدن فرضیه ثبات انواع نبود ولی ادامه تحقیقات سؤالات بیپاسخ زیادی پیش پایش میگذاشت. یک سال پیش از شروع سفر، کتاب جنجالبرانگیزی از چارلز لایل منتشر شده بود به نام اصول زمینشناسی که داروین نسخهای از آن را همراه خود داشت. نویسنده در این کتاب مدعی شده بود که سطح زمین بر اثر فرآیندهای تدریجی تغییر میکند و دگرگونی پوسته زمین جریانی یکنواخت در طبیعت در طول تاریخ این کرهاست. وی توضیح میدهد که هر نوع موجود زنده ابتدا در مرکزی رشد میکند و از آن نقطه پخش شدهاست و نشان داد که مدتی دوام آورده تا تدریجاً از بین رفته و جای خود را به انواع دیگر دادهاست و آن را اصل مراکز آفرینش مینامد. از این رو او نتیجه گرفت که پیدایش انواع جدید جریانی پیوسته و یکنواخت در طول تاریخ زمین است. این نظریات که کاملاًً بر خلاف باورهای رایج زمانه بود، سر و صدای زیادی در محافل علمی برانگیخت. داروین با بررسی لایههای سنگی و سنگوارهها در نقاط مختلف شواهد زیادی در تأیید نظریات لایل یافت. در جزایر گالاپاگوس او فسیلهایی بسیار نزدیک ولی نه کاملاً همانند با اشکال زنده پیدا کرد. وی مشاهده کرد که لاکپشتهای ساکن در هر جزیره اندکی با لاکپشتهای جزیره مجاور متفاوتند و سهرههای جزیرههای مختلف تفاوت کمی با یکدیگر دارند. از نظر داروین بهترین توضیح آن بود که انواع تغییر میکنند و اعضای هر گونه نیای مشترکی دارند.
چهل سال پیش از او دانشمندی به نام تامس مالتوس در مقالهای مدعی شده بود که سرعت رشد جمعیت آدمیان بیش از میزان تولید غذاست و چنانچه جمعیت بشر به طریقی کنترل نشود، با گذشت چند دهه غذای کافی برای همگان وجود نخواهد داشت و آدمی مجبور است برای به دست آوردن آن مبارزه کند.
داروین دریافت که آموزههای مالتوس نظریات او را تکمیل میکند. او نتیجه گرفت که پس از ایجاد تغییر در موجودات زنده، انواعی که با محیط طبیعی ناسازگار گشتهاند حذف میشوند و انواعی که تغییراتشان آنها را محیط طبیعی سازگارتر کردهاست، جای آنها را میگیرند. داروین این پدیده را انتخاب طبیعی نامید.
از سال ۱۸۳۶ تا ۱۸۵۸ داروین مخفیانه و در اوقات فراغت روی نظریه انقلابیش کار میکرد. او دیگر به وجود فرگشت موجودات زنده یقین پیدا کرده بود ولی از آن بیم داشت که با علنی کردن آن از سوی گروههای تندرو به کفرگویی متهم شود. او که میدانست با مطرح شدن نظریهاش چه جنجالی در جامعه و محافل علمی بر پا میشود، کوشید با انجام دادن آزمایشهای فراوان روی گیاهان و جانوران و استفاده از تجربیات پرورشدهندگان کبوتر و خوک شواهد کافی و علمی برای نظریهاش فراهم آورد.
پژوهشهای داروین به آرامی پیش میرفت. در سال ۱۸۴۲ مقاله خلاصهای از نظریهاش تألیف کرد و در سال ۱۸۴۴ رسالهای ۲۴۰ صفحهای درباره انتخاب طبیعی نوشت. با وجود اصرار دوستان، وی همچنان در انتشار گسترده نظریاتش مردد بود و نتایج تحقیقات خود را فقط با برخی همکاران نزدیکش همچون چارلز لایل و جوزف هوکر در میان میگذاشت؛ اما دریافت نامهای در ژوئن ۱۸۵۸ داروین را واداشت تا تردیدهایش را کنار بگذارد. نویسنده نامه زیستشناس جوانی بود به نام آلفرد راسل والاس که در بورنئو کار میکرد. او نیز درباره فرگشت به همان اندیشههای داروین رسیده بود. داروین ظرف دو هفته مقالهای تهیه کرد و همراه با مقاله والاس به انجمن علمی لینیان فرستاد. دوستانش ترتیبی دادند که هر دو مقاله با هم عرضه شود اما همراه با مدارکی که حق تقدم داروین را ثابت کند. داروین که ارادهاش بر اثر آگاهی از وجود رقابت برانگیخته شده بود پس از ارائه مقاله شروع به نوشتن کتابی کرد با عنوان «پیرامون آغاز گونهها به وسیله انتخاب طبیعی یا بقای نژادهای اصلح در تنازع برای بقا». در این کتاب که بعدها به عنوان «آغاز گونه ها» مشهور شد، وی کوشید نظریه فرگشت به وسیله انتخاب طبیعی را توضیح دهد و مدارک علمی برای آن ارائه کند.
ناسا مخفف «سازمان ملی هوانوردی و فضایی» ایالات متحده آمریکا[۱] است.
ناسا عهده دار و مجری طرحهای ملی ایالات متحده در زمینه برنامههای فضایی است. همچنین ناسا مسئول مدیریت و اجرای پژوهشهای تجاری و نظامی در زمینهٔ هوافضا است. این سازمان در ۲۹ ژوئیه ۱۹۵۸ تأسیس شده و بودجه آن در سال مالی ۲۰۰۷ برابر ۱۶ میلیارد دلار است [۲].
محتویات۱ ناسا فرزند مسابقه فضایی |
پس از آنکه شوروی با پرتاب اسپوتنیک، اولین ماهواره فضایی جهان، آغازگر عصر فضا شد، دوایت آیزنهاور رییس جمهور وقت ایالات متحده با ادغام شرکتها و سازمانهای فعال در زمینه هوا و فضا فرمان تأسیس ناسا را صادر نمود.
پرواز بعدی فضاپیمای آپولو نه برای ماه، بلکه برای آغاز اولین همکاری فضایی ایالات متحده آمریکا و اتحاد جماهیر شوروی در پروژه آزمایشی آپولو-سایوز بود. در این پرواز، سفینه آمریکایی آپولو ۱۸ در مدار زمین به فضاپیمای روسی سایوز-۱۹ ملحق شد و سرنشینان دو فضاپیما اولین همکاری فضایی را به نام خود به ثبت رساندند. پس از این عملیات، تا سال ۱۹۸۱ و آغاز عصر شاتل، ناسا پرتاب فضانوردان به فضا را متوقف کرد.
اولین ایستگاه فضایی آمریکاییان اسکای لب نام داشت که در سال ۱۹۷۹ در آبهای اقیانوس هند سقوط کرد.
درحال حاضر بزرگترین پروژه فعال ناسا کار بر روی ایستگاه فضایی بینالمللی است. این ایستگاه بطور مشترک توسط سازمان فضایی اروپا، سازمان فضایی روسیه، ناسا، آژانس تحقیقات فضایی و هوافضای ژاپن، آژانس فضایی کانادا و آژانس فضایی برزیل ساخته میشود. پیش از بازنشست شدن فضاپیماهای شاتل در ۲۰۱۰، مهمترین ماموریت آنها رساندن قطعات و تجهیزات لازم برای گسترش ایستگاه فضایی بینالمللی است.
ناسا، سازمان فضایی روسیه، سازمان فضایی اروپا و سازمان فضایی چین امروزه بهدنبال بازگشت و تأسیس پایگاه بر روی کره ماه میباشند.[۳]
فضانوردان ناسا هنگام تعمیر تلسکوپ هابل.
خانم پاملا ملروی، فرمانده یکی از ماموریتهای فضاپیمای دیسکاوری.[۴]
آزمایشات نهایی بر روی مریخ نورد
اشیای پرنده ناشناخته (بشقاب پرنده) یا یوفو[پانویس ۱] اصطلاح رایج برای هر پدیدهٔ هوایی که علت آن نمیتواند به آسانی و یا بلافاصله توسط ناظر شناخته شود، است. نیروی هوایی ایالات متحده آمریکا، که در سال ۱۹۵۲ این اصطلاح را ابداع کردهاست، در ابتدا اصطلاح یوفو را به اشیای که پس از بررسی دقیق توسط محققان متخصص ناشناخته باقی میماند، اطلاق کردهر چند امروزه اصطلاح یوفو اغلب برای توصیف هر گونه منظره ناشناخته که توسط ناظر گزارش میشود، استفاده میشود. فرهنگ عامه غالبا اصطلاح یوفو رابه عنوان یک مترادف برای فضاپیمای بیگانگان استفاده میکند. فرقهها با یوفوها همراه شده، و اسطورهشناسی و فرهنگ عامه پیرامون این پدیده تکامل یافتنهاند. برخی از محققان در حال حاضر ترجیح میدهند برای جلوگیری از سردرگمی و باورهای نادرستی که به دنبال اصطلاح یوفو میآید، از اصطلاح عام ترِِ «پدیده ناشناس هوایی»[پانویس ۲] استفاده کنند، یکی دیگر از مخففها برای یوفو که به طور گسترده در زبانهای اسپانیایی، فرانسوی، پرتغالی و ایتالیایی استفاده میشود، “OVNI” است. مطالعات نشان دادهاست که اکثر یوفوها مشاهده شده اجسام متداولی مانند هواپیما، بالن و یا اجسام نجومی از قبیل سنگهای آسمانی یا سیارات درخشان است. همچنین درصد کمی از گزارشها مشاهده یوفوها جعلی است. تنها درصد کمی (بین ۵ تا ۲۰ ٪) از گزارشهای مبنی بر رویت یوفوها را میتواند به طور مشخص در طبقه «اشیای ناشناس پرنده» به مفهوم دقیق آن قرار داد.
محتویات[نهفتن] |
بررسی گزارشهای مشاهده بشقاب پرنده توسط افراد مطلع و آشنا، فقط معتبر است. زیرا، بسیاری از کسانی که مدعی مشاهده بشقاب پرنده شدند، اشیاء یا پدیدههای شناخته شده را به عنوان بشقاب پرنده تلقی کردند. مشهورترین و آشناترین این اشیاء یا پدیدهها عبارتند از: موشکهای پرتاب شده توسط هواپیما، ماهوارههای برخاسته از زمین، شهاب، قطعات شهاب سنگ خرد شده که با انعکاس نور خورشید روشن دیده میشوند، روشن شدن ابرهای ارتفاع پایین توسط خورشید، طبقات موشکهای حامل، نورهای به رنگهای مختلف حاصل از سوختن ماهوارهها در جو، گلولههای منور نظامی، هواپیماهایی که فرود آمدنشان را علامت میدهند، بالونهای آزمایش، کرههای درخشان یا قرصهای براق و روشن حاصل از انعکاس نور توسط سطوح خارجی هواپیماهای مدرن، دنباله بخار هواپیماها، سطح بالونهای آزمایشی و هر سطح صیقل داده شده، حشراتی که در ارتفاعات خیلی بالا پرواز میکنند، پرندگان، هاله نورانی اطراف خطوط سیمهای انتقال برق فشار قوی در اثر احاطه شدن با کریستالهای یخ در زمستان، سیارات، ستارههای درخشان، نورافکن، اعلانات نورانی بدنه هواپیما، امواج انعکاس یافته رادارهای دور برد روی صفحه رادار (در اثر تغییرات محلی جو)، هواپیماهای بدون خلبان، سراب نوری جو، سراب الکترونیکی یونوسفری، کاغذ سفید سرگردان در هوا که در اثر تابش نور خورشید درخشان دیده میشوند، حباب کف و غیره.
در دوره جدید که موج رویت بشقابهای پرنده به اوج رسید نام ایران نیز در بین کشورهایی قرا رگرفت که نه تنها تعداد قابل توجهی گزارش از آن مخابره میشد، بلکه تعدادی از گزارشهای مهم از نظر طرفداران وجود بشقابهای پرنده در ایران رخ داده بود. در این بین یکی از گزارشها اهمیت بیشتری داشت، شی ناشناس پرنده که در بامداد روز ۱۹ سپتامبر سال ۱۹۷۶ در تهران دیده شد. بر اساس گزارشی از این ماجرا که در ۳۱ اگوست ۱۹۷۷ منتشر شد، ساعت ۱۲:۳۰ نیمه شب ۱۹ سپتامبر تلفنهایی از منطقه شمیرانات به نیروی هوایی ارتش ایران زده میشود و طی آن گزارش رویت یک شی پرنده ناشناس در افق شمالی گزارش میشود. دقایقی بعد برج مراقبت فرودگاه مهرآباد تهران حضور این جرم را در رادار خود تأیید میکند و بلافاصله یک فروند هواپیمای شکاری به تعقیب آن بر میخیزد.[۱] داستان بشقابهای پرنده در ایران برای چندین سال دوران آرامی را سپری کرد تا اینکه از اوایل دو سال گذشته و با مشاهده اشیا نورانی در برخی شهرها بار دیگر داستان از نو آغاز شد. اولین گزارشها از مرزن آباد و سپس بابل و مشکین شهر آغاز شد. جایی که گویهای نورانی میتوانست علاوه بر اینکه موجب وحشت اهالی شود حتی خسارات زیادی به جای گذارد. این پدیده که همزمان در برخی از کشورهای جهان هم رویت شد به سرعت مورد بررسی قرار گرفت و نتیجه به زودی مشخص شد. آذرگویهای گلولهای که یک پدیده نادر ولی شناخته شده است، البته در مورد بابل گونهای از تخلیه انرژی ژئو فیزیکی علت اصلی حادثه اعلام شد، اما مشکین شهر نه تنها پایان داستان آذرخشهای گلولهای را رقم زد آغاز فصل جدید بشقابهای پرنده نیز از همانجا آغاز شد.
۲۵ و ۲۶ فروردین ماه ۱۳۸۳ خبرگزاریها خبر مشاهده شی ناشناس نورانی را در آسمان مشکین شهر و اردبیل دادند، بلافاصله صدا و سیما تصاویری که توسط یک دوربین آماتوری از این اجرام تهیه شده بود منتشر ساخت و بدین ترتیب موج جدید آغاز شد. خبرگزاری ایرنا در کمتر از ۷۲ ساعت بیش از ۶ خبر از رویت این اجرام در آسمان شهرهای مختلف ایران از مشکین شهر و اردبیل گرفته تا گنبد کاووس و تبریز و اراک و اشنویه و سنندج و ... منتشر کرد. گزارش اول از دو شی پرنده ناشناس در آسمان سخن میگفت که تلألوئی با رنگهای مختلف داشتند و حرکتهایی نامشخص در آسمان انجام میدادند هنوز درباره این گزارش نمیتوان اظهار نظر کرد، چرا که هیچ داده مشخصی از آن وجود ندارد. اما در بقیه موارد با شی درخشان در افق جنوب غرب یا شمال غرب مواجه شدیم که حتی از آن هم تصاویری تهیه و پخش شد. به غیر از گزارش اول که مانند رویت بسیاری از اجرام پرنده اطلاعات ناقص و نامشخصی دارد، برای بقیه پاسخ قاطعی وجود دارد. چیزی که حتی باور آن نیز مشکل است که چطور چنین شمار زیادی از مردم و رسانهها به آن بیتوجه بودهاند. گزارش ایرنا از دیده شدن این شی در تبریز را مرور کنید[نیازمند منبع] : تعدادى از شاهدان عینی گفتند یک شی نورانی را چهارشنبه شب در آسمان تبریز مشاهده کردهاند. به گفته آنان، این شی که طیفهایی از نورهاى قرمز، آبی و سبز از آن به سرعت ساطع میشده است، مقارن ساعت ۲۰٫۳۰ چهارشنبه درجنوب آسمان تبریز در منطقه ولیعصر رویت شد ...، در طرفین این شی نورانی دو بازوى نورانی خط گونه وجود داشت. وى افزود این شی از سمت شرق به غرب با سرعتی بسیار کند و غیر محسوس در حرکت بود. یک شی نورانی بار دیگر سه شنبه شب در ارتفاع پائین در ضلع جنوبی شهر گنبد کاووس دیده شد. به گفته منابع مردمی، این شی از ساعت ۲۰ تا ۲۲٫۳۰ دقیقه در آسمان ظاهر شده و رنگهاى مختلف از خود انعکاس میداد. این شی نورانی، کم کم در آسمان ناپدید شد. دوشنبه شب نیز یک شی نورانی در ارتفاع پایین در ضلع جنوبی شهر گنبد کاووس مشاهده شده بود. "ایرنا" گزارش داده بود که این شی به مدت ۹۰ تا۱۲۰ دقیقه در آسمان ظاهر شده و رنگهاى مختلف از خود انعکاس میداد. از این شی نورانی، دو نور جدا شده و کم کم در آسمان ناپدید شد.
انسان نئاندِرتال (Homo neanderthalensis) گونهای از سردهٔ انسان بود که در اروپا و قسمتهایی از غرب آسیا، آسیای مرکزی و شمال چین (آلتای) سکونت داشتند. اولین نشانهها از نئاندرتالهای اولیه به حدود ۳۵۰ هزار سال پیش در اروپا برمیگردد. ۱۳۰ هزار سال پیش، مشخصههای کامل نئاندرتالها ظاهر شدند و در ۵۰ هزار سال قبل نئاندرتالها دیگر در آسیا دیده نشدند، با این وجود نسل آنها در اروپا تا ۳۳ تا ۲۴ هزار سال پیش منقرض نشده بود و شاید ۱۵ هزار سال پیش یعنی بعد از مهاجرت انسان امروزی به اروپا نسل این انسانهای اولیه منقرض شده باشد.
برخی ژنها میان نئاندرتالها و انسان امروزی مشترک است. این به آن دلیل است که نئاندرتالها و اجداد انسان مدرن زمانیکه ابتدا شروع به مهاجرت از آفریقا به نقاط دیگر جهان کردند، با یکدیگر آمیزش داشتند.
بدن نئاندرتالها برای زندگی در آب و هوای سرد سازگاری یافته بود، بطور مثال آنها کاسه سر بزرگ داشتند، کوتاه قامت اما بسیار قوی بودند و دارای بینی بزرگی بودند، ویژگیهایی که مطلوب آب و هوای سرد هستند. طبق تخمینها اندازهِ کاسهِ سر آنها و مغز بزرگتر از انسانهای مدرن بودهاست، با این وجود در این بررسیها بدن قویتر آنها در مقایسه با انسانهای امروزی در نظر گرفته نشدهاست. بطور میانگین، نئاندرتالهای مذکر دارای قد ۱۶۵ سانتیمتر، از نظر وزنی سنگین و به دلیل فعالیت بدنی زیاد دارای استخوانبندی قوی بودهاند. بلندی زنهای نئاندرتال بین ۱۵۳ تا ۱۵۷ سانتیمتر بودهاست.
طرح خاص ابزار سنگی در دوره پارینه سنگی میانی بنام محلی باستانی که این ابزارها در آن یافت شدهاند، فرهنگ موستری نامیده شدهاست. از ویژگیهای فرهنگ موستریان استفادهِ بسیار از شیوهِ تمدن لاوالی است. ابزار موستریان غالبا با استفاده از ضربه بوسیلهِ چکشهای نرم ساخته میشدند، چکشهای نرمی که با استفاده از موادی مانند استخوان، شاخ آهن و چوب ساخته میشدند و آنها از چکشهای سفت سنگی استفاده نمیکردند. تقریبا در پایان دورهِ نئاندرتالها، آنها ابزار Châtelperronian را ابداع کردند که «پیشرفتهتر» از ابزارموستری بود. آنها یا خود Châtelperronian را ابداع کردند و یا آن را از انسانهای مدرن «قرض گرفتند»، انسانهای مدرنی که اینگونه تصور میشود که فرهنگ اوریناسی را ایجاد کردند.
محتویات[نهفتن] |
کلمهِ «انسان نئاندرتال» در سال ۱۸۶۳ برای اولین بار توسط ویلیام کینگ کالبد شناس ایرلندی بکار رفت. «نئاندرتال» (Neanderthal) در حال حاضر دو هجی متفاوت دارد: در هجی آلمانی کلمهِ Thal به معنای دره و یا شکاف در اوایل قرن بیستم به Tal تغییر یافت، اما صورت قبلی اغلب در انگلیسی وهمیشه در اسامی علمی حفظ شده، درحالی که صورت جدید در آلمان مورد استفادهاست.
Neanderthal و یا «درهِ Neander» از نام دانشمند الهیات یواخیم نئاندر که در اواخر سده ۱۷ در آنجا زندگی میکرده، گرفته شدهاست.
تلفظ اولیهِ این کلمه در زبان آلمانی (بیتوجه به هجی آن) با صدای /t/ است. (بنگ به آواشناسی آلمانی.) در زبان انگلیسی، این کلمه انگلیسی شده و به صورت /è/ (مثلا در کلمهِ thin) تلفظ میشود، با این حال اغلب تلفظ آلمانی آن بکار میرود.
دیرینه شناسان برای سالهای متمادی در مورد این نکته بحث داشتند که آیا نئاندرتالها باید جزء «انسان امروزی نئاندرتال» و یا «انسانهای نابود نئاندرتال» قرار گیرند، که در حالت دوم نئاندرتالها به عنوان گونهای فرعی از انسان امروزی در نظر گرفته میشوند. با این وجود، از شواهد اخیر از مطالعات دیانای میتوکندی اینطور تعبیر شده که نئاندرتالها گونهای فرعی از «انسان امروزی» نیستند. بعضی دانشمندان، برای مثال میلفرد ولپاف عنوان کردهاند که شواهد فسیلی نشان میدهند که دو گونه دورگهای هستند و بنابراین هر دو از یک گونه زیستی هستند. سایرین مانند پرفسور پال ملرز از دانشکاه کمبریج عنوان کردهاند که «شواهدی برای تقابل فرهنگی این دو پیدا نشده است».
جمجمههای نئاندرتالها در شهر انگیس در بلژیک در سال ۱۸۲۹ کشف شدند، و در معدن فوربیس، جبلالطارق، در سال ۱۸۴۸ پیش از کشف «اولیه» در معدن سنگ آهک در درهِ نئاندر (نزدیک دوسلدورف) در ماه آگوست، ۱۸۵۶؛ سه پیش از انتشار «منشاء حیات» اثر چارلز داروین.
یک نمونه بنام نئاندرتال ۱ شامل یک جمجمه، دو استخوانهای ران، سه استخوان از بازوی راست، دو استخوان از بازوی چپ، قسمتی از ایلیوم، بخشهایی ازاستخوان کتف و دندهها بود. کارگرانی که این فسیلها را یافتند، گمان میکردند که آنها از بقایای یک خرس هستند. آنها بقایا را به طبیعتشناس آماتور جوآن کارل فاهلرات دادند و وی آنها را به هرمان اسکافهاسن کالبدشکاف داد. آنها ین کشف را مشترکا در سال ۱۸۵۷ اعلام کردند.
امروزه آنها این اکتشاف شروع دیرینهشناسی انسان در نظر گرفتهمیشود. این اکتشافات و دیگر اکتشافات این نظریه را ایجاد کردند که این بقایا مربوط به اروپاییهای کهن که نقشی مهم در سرآغاز انسان داشتهاند، هستند. از آن زمان استخوانهای بیش از ۴۰۰ نئاندرتال یافت شدهاست.
در زیر لیست نشانههایی که نئاندرتالها را از انسان مدرن متمایز میکند آورده شدهاست، البته از همهِ آنها نمیتوان برای تمایزنئاندرتالها از مناطق جغرافیایی مختلف و یا دورههای تکاملی گوناگون از انسان امروزی استفاده کرد. همچنین برخی از این نشانهها در انسانهای مدرن خصوصا در برخی قومها وجود دارند. در مورد رنگ پوست، مو و شکل قسمتهای نرم بدن آنها مانند چشمها، گوشها. لبهای نئانتردالها اطلاعاتی وجود ندارد.
در مقایسه با انسانهای امروزی، نئاندرتالها کوچکتر بوده و ویژگیهای ساختاری متمایزی دارند، خصوصا کاسهسر آنها که خصوصا در برخی مناطق جغرافیایی قسمتهای بیشتری دارد. شواهد نشان میدهد که آنها از انسانهای امروزی قوی تر بوده و بدن قوی آنها نتیجهِ سازگاری با آب و هوای سرد اروپا در طول دورهِ پلیستوسن بودهاست.
برجستگی استخوان پس سری، برجستگی استخوان پس سریکه مانند موی بسته شده (گوجهای) است.
جمجمهای | جمجمهای فرعی |
---|---|
Suprainiac fossa، شیاری در بالای اینیون | بسیار قویتر |
نوک انگشتان گرد بزرگ | |
صورت میانی برجسته | دندههایی لولهای |
جمجمهِ کوتاه، بزرگ و طویل | کاسهِ زانوی بزرگ |
جمجمهِ مسطح | استخوان ترقوه بزرگ |
برجستگی زبر چشمی، خط ابروی برجسته | استخوان شانه کوتاه و خمیده |
حجم جمجمه ۱۲۰۰ تا ۱۷۵۰ سانتی متر مکعب (۱۰٪ بیشتر از میانگین انسانهای امروزی) | بدنه ضخیم و خمیده استخوانهای ران |
نبود چانه برجسته (برجستگی مغزی؛ این در حالیست که برجستگی مغزی در گونههای بعدی اندک است) | استخوانهای کوتاه ساق و قلم پا |
برآمدگی روی استخوان گیجگاه پشت گوش | لگن خاصره بلند و باریک (بیرون زدگی لگنی) |
عدم وجود شیار در دندان نیش | |
فضای دندان آسیاب بعد از دندان آسیاب سوم | |
برجستگی استخوانی در گوشههای و روری بینی | |
شکل خاص قسمت استخوانی گوش درونی | |
روزنههای مغزی بزرگتر برای خون رسانی به صورت در فک زیرین | |
بینی بزرگ و برجسته |
بر اساس مطالعات سال ۲۰۰۱، برخی صاحبنظران عنوان کردند که نئاندرتالها قرمز رنگ بوده و برخی انسانهای مو قرمز و کک مکی امروزی از نسل نئاندرتالها هستند.
با این وجود بسیاری دیگر از محققان مخالف این نظریهاند.
این نظریه که نئاندرتالها زبان پیچیده نداشتهاند کاملاً پذیرفته است. در گذشته بحثهایی در مورد صحت بازسازی تارهای صوتی نئاندرتالها وجود داشت، تا اینکه در سال ۱۹۸۳ استخوان لامی یک نئاندرتال در غار کبارا در فلسطین یافت شد. استخوان لامی استخوانی کوچک است که ماهیچههای زبان و حنجره را متصل میسازد و با محکم نگاه داشتن این دو در مقابل هم حرکات گسترده زبانی و حنجرهای را ممکن میسازد که اگر اینگونه نبود نظریه بالا درست بود. بنابراین این وضعیت نشان میدهد که از لحاظ آناتومیک قابلیت تکلم وجود داشتهاست. استخوان یافته شده کاملاً شبیه استخوانهای انسانهای امروزیست.
علاوه بر این وضعیت آوایی گوش بیرونی و گوش درونی اجداد نئاندرتال یعنی انسان هایدلبرگی بر اساس جممجههایی که در اسپانیا یافت شدند نشان میدهد که آنها حساسیتهای صوتی مشابه با انسانهای امروزی داشتهاند و با شامپانزهها بسیار متفاوت بودهاند. بنابراین آنها نه تنها قادر به تولید اصوات گوناگون بلکه قادر به تشخیص آنها نیز بودهاند.
جدای از شواهد آوایی عنوان شده در بالا، شواهد عصبشناختی در مورد احتمال تکلم در نئاندرتالها بصورت راه زیرزبانی نیز وجود دارد. راه زیرزبانی نئاندرتالها هم اندازه انسانهای امروزیست که بسیار بزرگتر از راه زیرزبانی شامپانزهها و استرالوپیتی سین است. از این راه زیر زبانی عصب زیر زبانی عبور میکند که هماهنگی ماهیچههای زبانی را تامین میکند. محققان عنوان کردهاند که این شواهد گویای این هستند که توانایی آوایی نئاندرتالها مشابه انسانهای امروزی بودهاست.
یک تیم تحقیقاتی از دانشگاه کالیفرنیا، برکلی، به سرپرستی دیوید دگوستا، به این نتیجه رسیدهاست که اندازه مجرای زیر زبانی عامل تعیین کنندهای در توانایی تکلم نیست. تحقیقات تیم وی، که نشان میدهد که بین اندازه مجرا و قابلیت تکلم رابطهای وجود ندارد، گویای آن است که تعدادی از پستانداران نخستین پایه، که هنوز از بین نرفتهاند، و نیز تعدادی فسیل متعلق به استرالوپیته سینها وجود دارد، که اندازهٔ مجرای زیرزبانی در آنها، یکسان یا بزرگتر است.
بسیاری معتقدند که حتی بدون شواهد مربوط به استخوان لامی، باز هم مشخص است که ممکن نیست ابزارهایی به پیشرفتگی ابزارهای عصر موستریان، که به انسانهای نئاندرتال نسبت داده شده، بدون وجود تواناییهای شناختی که دربرگیرنده نوعی از زبان گفتاری است، ساخته شده باشند.
در بازسازی دستگاه آوایی انسانهای نئاندرتال و کیفیت گفتاری آنها، توضیحات بسیاری دخیل هستند که از لحاظ اطلاعات آواشناختی ضعیف بودهاند. یکی از دیدگاههای رایج این است که حنجره انسانهای نئاندرتال بالاتر قرار داشته، و در نتیجه قادر به تولید آن دسته حروف صدا داری که لازمه گفتار انسانی است نبودهاند؛ این دیدگاه بر اساس بازسازی دستگاه گفتاری با استفاده از شواهد فسیلی موجود، و تعبیر و تفسیرهایی از ویژگیهای صوتی دستگاه آوایی بازسازی شده شکل گرفته، که هر دو، محل بحث و تردید هستند. ممکن است در نئاندرتالهای مذکر بالغ، موقعیت حنجره به اندازهٔ انسانهای مونث امروزی پایین بوده باشد. علاوه بر این، دستگاه آوایی، تغییر پذیر و قابل انعطاف است، ودر بسیاری از پستانداران، امکان حرکت حنجره وجود دارد. نهایتا، این عقیده که حروف صدادار /ای، آَ، او/ برای تکلم انسان ضروری هستند (و این که نئاندرتالها در صورت عدم برخورداری از آن، نمیتوانستهاند زبانی همچون زبان انسانها داشته باشند) از این نکته غفلت میکند که دست کم یکی از این سه حرف صدادار در بسیاری از زبانهای انسانی وجود ندارند، و «سیستم حروف صدادار عمودی» نیز فاقد صداهای /ای/ و /او/ میباشد.
نظرات بی اساس تری که در مورد تکلم نئاندرتالها مطرح میشود، این است که زبان آنها به یکی از این دو دلیل، خیشومی شده بوده: ۱. زبان در بخش بالاتری از گلو قرار داشته (که هیچ گواهی که مورد پذیرش همه باشد برای آن وجود ندارد)، و ۲. به این سبب که نئاندرتالها، مجاری بینی بزرگ تری داشتهاند. خیشومیشدگی تکلم به هیچ کدام از این دو عامل بستگی ندارد، بلکه به این مربوط است که آیا نرمکام در هنگام صحبت کردن پایین میآید یا خیر. بنابراین خیشومی شدگی قابل کنترل است، و معلوم نیست که آیا تکلم نئاندرتالها خیشومیشده بوده یا نه. نظرات مربوط به کاهش قابلیت فهم تکلم خیشومی شده، این واقعیت را نادیده گرفتهاند که بسیاری از گونههای زبان انگلیسی، حروف صدادار خیشومی شده، و به ویژه حروف صدادار پایین دارند، که هیچ تاثیری بر قابل فهم بودن آنها ندارد.
نظر دیگر نیز که بیان میکند یک «حنجرهٔ ستبر» ارتعاشهای بیشتری در لایههای صوتی ایجاد میکند، و به همین دلیل سبب تولید صدای زیرتر و بالاتری میشود، درست نیست. اگر وجود «حنجرهٔ ستبر»، دلیلی بر وجود چینهای صوتی بزرگ تری نیز باشد، این چینها با سرعت نسبتا کمتری مرتعش میشوند، و به این ترتیب صدای بم تری تولید میشود. هر نظری که به «میزان زیر و بمی صداً مربوط است، این نکته را در نظر نمیگیرد که سرعت ارتعاش چینهای صوتی میتواند در اثر تغییر میزان کشش این چینها، و نیز میزان فشار زیر حنجرهای تغییر کند. به بیان دیگر، ویژگیهای زیستی چینهای صوتی هرچه که باشد، این احتمال وجود دارد که از نظر میزان ارتعاش چینهای صوتی (که به عنوان میزان زیر و بمی صدا تلقی میشود) گفتار نئاندرتالها نیز، مانند گفتار انسانها و یا صداهای تولید شده توسط سایر پستانداران، متنوع و متفاوت بوده باشد، و سطح صدای اصلی یا متوسطی که عوامل زیستی در تعیین آن دخالتی نداشتهاند، با تغییر کنش گرایانهٔ وضعیت»خنثی" در لایههای صوتی، به دست آمده باشد.
در سایتهای باستانی نئاندرتال (عهد پارینه سنگی میانه) نیز مجموعه ابزارهایی پیدا شدهاند که از یافتههای سایتهای (عهد پارینه سنگی جدید) – احتمالا انسانهای مدرنی که جایگزین آنها شدند در این سایتها اسکان داشته اند- کمتر، و با آنها متفاوت اند. شواهد فسیلی که نشان دهند چه کسی ممکن است این ابزارها را در اوایل عهد پارینه سنگی بالا ساخته باشد، هنوز به دست نیامدهاست.
شواهد چندانی مبنی بر این که نئاندرتالها از شاخها، صدفها، و یا سایر مواد استخوانی برای ساختن ابزارهای خود استفاده میکردهاند، در دست نیست؛ ساختههای استخوانی آنها نسبتا سادهاست. اما به هر حال، مجموعه ابزارهای نئاندرتالی (موستریان) شامل نمونههای پیچیدهای چون ابزارهای سنگی تراش خورده، تبرهایی که به منظورهای خاصی ساخته شده بودند، و نیزه میشد. شمار زیادی از این ابزارها بسیار تیز بودند. علاوه بر این، شواهد بسیاری نیز مبنی بر استفادهٔ آنها از چوب وجود دارد، اما بسیار بعید است که چنین ابزارهایی تا کنون باقی مانده و حفظ شده باشند.
نئاندرتالها سلاحهایی نیز داشتهاند، اما تا کنون هیچ گواهی مبنی بر پرتابی بودن این سلاحها پیدا نشده. آنها نیزههایی داشتهاند که دستهٔ چوبی بلندی بوده و سرنیزهای، بسیار محکم به آن متصل بودهاست، اما از این نیزهها برای پرتاب کردن استفاده نمیکردهاند (به عبارت بهتر، این نیزهها زوبین نبودهاند). اما به هر رو، تعدادی نیزهٔ چوبی پرتابی، که قدمت ۴۰۰٫۰۰۰ ساله دارند، در شونینگن در شمال آلمان پیدا شدهاست. عقیده بر این است که این نیزهها توسط اجداد نئاندرتالها، «هومو ارکتوس» یا «ه. هایدلبرگنسیس» ساخته شدهاند. عموما سلاحهای پرتابی را به «هومو ساپینس»ها منسوب میدانند. عدم وجود سلاحهای پرتابی، بیش از آن که نشان دهندهٔ فن آوری پایین تر یا توانایی کمتر باشد، گواهی است بر شیوههای متفاوت تغذیه.[نیازمند منبع]
با وجود این که یافتههای بسیاری دربارهٔ تدفین مردگان در میان نئاندرتالها به دست آمده، شیوههای تدفین آنها بسیار ساده تر از انسانهایی است که از نظر آناتومی، مدرن به شمار میروند. تعبیر و تفسیر تدفینهای شنیدار IV، که گویای وجود گل در محل تدفین است، و بنابر این نشان میدهد که با یک تدفین آیینی روبرو هستیم، از سوی دیگر، گمان میرود ۵ یا ۶ دانهٔ گلی که همراه با شنیدار IV پیدا شدهاند، حتی در میان جوامع نسبتا متاخرتر «مدرن»، مصارف دارویی «سنتی» داشته باشند. در برخی موارد، در تدفینهای نئاندرتالها اشیای داخل گور، از جمله استخوانهای نوعی گاو میش کوهان دار و گاو نر، تعدادی ابزار، ورنگدانههای اخرایی نیز دیده میشود.
نئاندرتال به انجام کارهای پیچیدهای میپرداختهاند، که معمولاً مختص انسان است. به عنوان نمونه، سرپناههای پیچیدهای ساختند، موفق به کنترل آتش شدند، و توانستند پوست حیوانات را بکنند. از همه جالب تر، یک استخوان ران خرس است، که داخل آن خالی شده، و چهار سوراخ دارد که به شکلی شبیه چهار سوراخ گام دیاتونیک تعبیه شده اند؛ بسیاری عقیده دارند که این سوراخها عامدانه ایجاد شدهاند. این استخوان در غرب اسلوونی در سال ۱۹۹۵، و در نزدیکی اجاقی که مورد استفاده نئاندرتالها بوده، پیدا شد، اما اهمیت آن هنوز محل بحث است: برخی از پارینه انسان شناسان ادعا میکنند که ممکن است این قطعه استخوان یک فلوت بوده باشد، در حالی که برخی دیگر، آن را قطعه استخوانی طبیعی میدانند که توسط خرسها تغییرشکل یافتهاست. به هر رو، تمامی سوراخها تقریبا به یک اندازهاند، و در یک خط افقی در امتداد ساقهٔ استخوان بر آن نقر شده باشند، که به این ترتیب، به نظر نمیرسد تاییدی بر ایدهٔ دوم باشد. همچنین رجوع کنید به:prehistoric music و Divje Babe.
فسیلهای کلاسیک نئاندرتالها در همه جا پیدا شدهاند. از شمال آلمان در شمال، تا اسراییل و کشورهای حوزهٔ مدیترانه مانند ایتالیا و اسپانیا در جنوب، و از انگلستان در غرب تا ازبکستان در شرق. احتمالا این مناطق، در تمامی دورههای زمانی مسکون نبوده است؛ به ویژه مرزهای شمالی این محدوده، پیوسته در معرض هجوم دورههای سرما قرار داشتهاست. از سوی دیگر، مرز شمالی که به واسطهٔ وجود فسیلها تعیین شده، ممکن است با مرز شمالی واقعی محدودهای که این نئانتدرتالها در آن اسکان داشتهاند، یکسان نباشد، چرا که مصنوعاتی که به نظر میرسد به میانهٔ دوران پارینه سنگی تعلق داشته باشند، در حدود شمالی دورتری، حتی تا °۶۰ عرض جغرافیایی واقع در جلگهٔ روسیه پیدا شدهاند.
آیین اندام- بری یا آدم خواری تدفین آگاهانه و عامدانه، و قرار دادن اشیایی در گور، متداولترین تجلی رفتارهای آیینی نئاندرتالها است، و گویای طرز تفکری رو به پیشرفت است. اما نمایش بحث بر انگیز و جنجالی دیگری از رفتارهای آیینی با اموات را میتوان در علائم بریدگی روی استخوانها یافت، که در طولب تاریخ، به عنوان گواهی بر آدم خواری تلقی میشدهاند. استخوانهای نئاندرتالها که در سایتهای مختلف، از جمله (کن گرنال و ابری مولا در فرانسه، کراپینا در کرواسی، و گروتا گواتاری در ایتالیا) به دست آمدهاند، همگی بریدگیهایی داشتهاند که به وسیلهٔ ابزارهای سنگی ایجاد شده بود. به هر رو، بررسی دوبارهٔ این علامتها با میکروسکپهای بسیار قوی، مقایسه با بقایای حیواناتی که ذبح شدهاند، و نمونههای تازهای از شیوههای تدفینی که در آنها گوشت مرده از استخوانهای وی جدا میشد EXCARNATION نشان میدهند که احتمالا نمونههایی از اندام- بری آیینی پیش روی ماست. بر روی تکههای استخوانی که در کراپینا پیدا شدهاند، علامتهایی دیده میشود که مشابه علائمی است که روی استخوانهایی از یک تدفین ثانویه متعلق به مرده خانهای در میشیگان (قرن ۱۴ میلادی)وجود دارند، و نشان دهندهٔ جدا کردن گوشت از جسدی هستند که تا حدودی تجزیه شدهاست. در گروتاگواتاری، به نظر میرسد کف جمجمهای عمدا باز شده باشد (برای دسترسی به مغز)، کاری که ثابت شده توسط یک جانور گوشتخوار انجام شده؛ آثار دندانهای کفتار روی جمجمه و آرواره دیده میشود. آثار و شواهدی که گویای آدم خواری هستند، لزوما عامل تفکیک نئاندرتالها از «هومو ساپی ینس»های مدرن نمیشوند. «هومو ساپی ینس»های کنونی کورووای نیز به آدم خواری و اندام- بری هنگام تدفین اقدام میکنند.
آسیبها یا صدماتی که در اسکلتهای نئاندرتالها در نمونههای غرب آسیا و اروپا مشاهده شده، در ۵ گروه عمده قرار میگیرد.
به نظر میرسد که نئاندرتالها پیوسته در معرض شکستگی، و به ویژه شکستگی دندهها (شنیدارIV، کلیسای قدیسان«مرد کهنسال»)، استخوان ران ( لا فراسی۱)، ساق پا (لا فراسی۲و تبون۱)، ستون مهرهها ( کبارا۲)، و جمجه(شنیدارI، کراپینا، سالا۱)قرار داشتهاند. اغلب این شکستگیها درمان شدهاند، و در آنها تقریبا نشانی از عفونت دیده نمیشود، که گویای آن است که با وجود عدم تحرک، از شکستگیها به خوبی مراقبت میشدهاست. الگوی شکستگیهای آنها شبیه شکستگیهای نمایش دهندگان سوارکار امروزی است؛ این امر، و نیز فقدان سلاحهای پرتابی، میتواند حکایت از آن داشته باشد که نئاندرتالها با پریدن روی شکار خود، به وسیلهٔ خنجر یا از طریق مبارزه، آن را صید میکردهاند.
در اسکلت بسیاری از نئاندرتالها زخمهایی دیده شده که به طور خاص به شکستگیها مربوط است. این زخمها معمولاً به شکل زخم خنجر هستند، چنان که در شنیدار III، که ریه اش احتمالا در اثر اصابت خنجری بین دندههای ۸و۹ سوراخ شده بود، دیده میشود. این مورد ممکن است حملهای عامدانه بوده باشد، و یا صرفا حادثهای تصادفی در هنگام شکار؛ در هر صورت، این مرد چند هفتهای پس از برداشتن این زخم زنده مانده، تا هنگامی که در اثر سقوط صخرهای به رویش در غار شنیدار جان باختهاست. سایر آثار زخم، شامل ضربههایی به سر (شنیدارIوIV، کراپینا) میشود، که به نظر میرسد همگی درمان شدهاند، گرچه نشانههایی از زخمهای سطحی در جمجهها دیده میشود.
التهاب مفاصل بویژه درانسانهای نئاندرتال شایع است که علی الخصوص مفاصل از قبیل مچ پا، (شانیدار ۳(، ستون فقرات و لمبر (‹‹پیر مرد›› (La Chapelle-aux-Saints، بازوان (La Quina ۵, Krapina, Feldhofer)، زانوان و انگشتان دست و پا را هدف قرار میدهد. این بیماری ارتباط نزدیکی با بیماری حاد شونده مفاصل، که از وخامت طبیعی ناشی از به کارگیری اعضای بدن تا محدودیت ناتوان ساز در حرکت و از شکل افتادگی را شامل میشود و در درجات مختلفی در اسکلتهای شانیدار مشاهده شدهاست. (۴)
هیپوپلاسیای مینای دندان یکی از نشانههای فشار در زمان شکل گیری دندانها و آثار به جا مانده از کمبود غذا، جراحت، یا بیماری روی خطوط و شیارها در دورههای مختلف مینای دندان است. مطالعهای که بر روی تاج دندان ۶۶۹ انسان نئاندرتال انجام شده، نشان میدهد که ۷۵٪ افراد مبتلا به میزان و درجهای از هیپوپلاسیا هستند و سوء تغذیه عامل اصلی این بیماری و متعاقب آن از دست دادن دندانها بودهاست. علائم هیپوپلاسیا درتمامی اسکلتها، بویژه اسکلتهای پیر مشهود است و خصوصا در دندانهای ‹‹پیر مرد›› La Chapelle-aux-Saints and La Ferrassie بوضوح دیده میشود.
علائم عفونت در اسکلتهای نئاندرتال معمولاً به شکل آسیبهایی بر روی استخوان قابل روئت است که به صورت عفونت سیستماتیک در نواحی ای که به استخوان نزدیک تر هستند، به وجود آمدهاست. علائم زخمهای حاد شونده در شانیدار ۱همانند La Ferrassie ۱ دیده میشود، که زخمهایی که هم در استخوان ران و استخوان درشت نی و هم در استخوان نازک نی او وجود دارد، بیانگر نوعی عفونت سیستماتیک یا کارسینوما (تومور بدخبم/ سرطان) میباشد.
با پیدایش انسانهای ‹‹کرو مگنون›› در اروپا، نئاندرتالها به تدریج حدود 000ر45 سال پیش توسط انسان عصر جدید Homo sapiens از مکانهای خود بیرون رانده شدند. علیرغم آن، جمعیتهای نئاندرتال برای هزاران سال در بخشهایی از مناطق قبیل کرواسی فعلی وشبه جزیره ایبریان و نیز شبه جزیره کرامین ماندند.
تعداد ژنوم نئاندرتالها سه میلیارد زوج و تقریبا برابر ژنومهای انسان است که احتمالا ژنهایی از نئاندرتالها با ژنهای انسان یکسان است. چنین تصور میشود که مقایسه ژنوم نئاندرتال با ژنوم انسان منجر به افزایش فهم ما در مورد نئاندرتالها و همچنین تکامل بشر و مغز او خواهد شد.
سوانته پابو، محقق DNA بیش از ۷۰ نوع نئاندرتال را آزمایش کرده و به این نتجه رسید که تنها یک نوع از آن دارای DNA کافی برای نمونه برداری بودهاست. DNA اولیه متعلق به یک تکه استخوان ۳۸۰۰۰ ساله یک استخوان ران که در سال ۱۹۸۰ در غار ویندیجا کرواسی کشف شده، نشان میدهد که ۵/۹۹٪ DNA نئاندرتالها و انسان عصر جدید مشترک است. این باور وجود دارد که این دو گونه حدودا ۵۰۰۰۰۰ سال پیش سلف واحدی داشتهاند. برآورد و محاسبات مربوط به طبیعت نشان از آن دارد که این دو گونه ۵۱۶۰۰۰ سال پیش از همدیگر منشعب شدهاند، این در حالی است که آثار فسیلی زمان انشعاب و متفاوت شدن این دو گونه را به ۴۰۰،۰۰۰ سال پیش نسبت میدهد. دانشمندان امیدوارند با استفاده از سوابق DNA از این نظریه دفاع کنند که این دو گونه با هم آمیزش مشترک داشتهاند.
ادوارد رابین از آزمایشگاه ملی لورانس برکلی در برکلی کالیفرنیا اظهار داشتهاست که آزمایشی که اخیرا روی ژنوم نئاندرتالها انجام شده، حکایت از آن دارد که DNA انسان و DNA نئاندرتالها ۵/۹۹ تا ۹/۹۹٪ یکسان بودهاست.
در نوامبر سال ۲۰۰۶، مقالهای در یک ژورنال آمریکایی تحت عنوان ‹‹ حوادث آکادمی علوم ملی›› منتشر شد که در آن گروهی از محققان از این مساله خبر میدادند که نئاندرتالها و انسانها با یکدیگر آمیزش داشتهاند. اریک ترینکاس از دانشگاه واشینگتن که یکی از نویسندگان این مقاله بود، چنین میگوید: ‹‹ گونههایی از پستانداران که بسیار با هم مرتبط هستند، آزادانه با هم آمیزش میکنند و بچههای بارور زیستا و جماعت نابینا به دنیا میآورند››. این تحقیق مدعی حل و فصل مساله بحث برانگیز انقراض این موجودات است که به باور محققان، جمعیتهای انسانی و نئاندرتال از طریق توالد و تناسل جنسی با هم ادغام شدهاند. اریک ترینکاس میگوید: ‹‹انقراض از طریق شیفتگی پدیده رایجی است››
ادبیات عامه تمایل به این داشتهاست که در مورد طرز راه رفتن میمون وار و ویژگیهای مربوط به نئاندرتالها اغراق کند. معلوم شدهاست که برخی از نمونههای اولیه یافت شده در واقع مبتلا به التهاب مفاصل شدید بودهاند. نئاندرتالها کلا موجودات دوپایی بودهاند و میانگین گنجایش مغز آنها از مغز انسانهای عصر جدید اندکی بزرگتر بودهاست، این در حالی است که تصور میشود ساختار مغز آنها به گونهای کاملا متفاوت سازماندهی شده بودهاست.
در اصطلاحات و گفتار عامه از واژه نئاندرتال گاهی اوقات به عنوان توهین استفاده میشود تا فردی را که هوش پایینی دارد و دوستدار استفاده از زور جسمانی است را نشان بدهند. همچنین استفاده از این واژه در مورد یک فرد بدین معناست که او فردی ارتجاعی و معتقد به عقاید منسوخ و قدیمی است، دقیقا همانطور که واژه ‹‹دایناسور›› یا ‹‹الدنگ››/ (ادبیات) الدنگ›› برای اشاره به این صفات مزموم به کار میرود. نقطع عکس این روند توصیفاتی است که از نئاندرتالها در ادبیات به چشم میخورد؛ از قبیل ‹‹وارثان›› (ویلیام گلدینگ)، اثر ‹‹ویلیام گلدینگ›› و سری ‹‹بچههای زمین›› جین م. آئول و همچنین توجه جدی تر بژورن کورتن، دیرینه شناس در بسیاری از آثار خود، از جمله ‹‹رقص ببر›› و در کنار آن در نظریه ‹‹استان گوچ›› روانشاس بریتانیایی که میگوید انسان اصالتا حیوانی دورگهاست.
بازسازی یک بچه نئاندرتال در موسسه انسانشناسی گیبرالتار، دانشگاه زوریخ
ازن (به انگلیسی: Ozone)؛ یکی از آلوتروپهای اکسیژن است به فرمول O۳ که گازی با اکسیدکنندگی بسیار بالاست. ازن معمولاً ناپایدار بوده و در بسیاری از واکنشها مانند کلر عمل میکند و با مکانیزم ترکیب شدن با پروتئین و بیاثر کردن آنزیم کاهنده که برای تنفس یاخته مهم است، به عنوان میکروب کش عمل میکند.ازن یکی از مهمترین گازهای زمین است. طبق تحقیقات پژوهشگران تا ۲۰ سال آینده قسمتی از لایه ازن که سوراخ شدهاست، درست میگردد.
محتویات[نهفتن] |
ازون واژهای یونانی است به معنی «بو» و به ویژه «بو تند» اطلاق میشود. اوزن مولکولی با سه اتم اکسیژن است مولکول اکسیژن دارای دو اتم اکسیژن است اما تفاوت در یک اتم اکسیژن در این دو مولکول تفاوتهای اساسی را در این دو مولکول بوجود آوردهاست.
در استراتوسفر (Stratospher) مولکولهای تازه اوزن پیوسته با واکنشهای شیمیایی و دریافت انرژی لازم از پرتوهای خورشید، به مولکول و اتم اکسیژن تجزیه میشوند. این اتمهای اکسیژن که بسیار فعالند، طی مدت زمان کوتاهی کمتر از کسر ثانیه، از هم جدا و به مولکولهای اکسیژن متصل میشوند و تشکیل مولکولهای سه اتمی اکسیژن، یعنی ازون، میدهند. غیر از این چرخه طبیعی، طی واکنشهایی با ازت و هیدروژن و کلر تولید شده در سطح و رها شده به اتمسفر، از بین میرود.
فرمول ازون به صورت رزونانسی نمایش داده میشود.
اگر فضانوردی، در ارتفاع زیاد، به این سیاره خانه ما نگاه کند، نوار نازک آبی رنگی که دور زمین را فراگرفته، نظرش را جلب خواهد کرد. این پوشش شفاف، حیات را در جو زمین تأمین مینماید. حیات، بصورتی که ما میشناسیم، تنها با پوشش حفاظتی ازون میسر میشود. بدون وجود اوزن ادامهٔ زندگی امکان ناپذیر است. پرتوهای خورشیدی، یکنواخت نیست. این پرتوها، شامل پرتوی به نام پرتو فرابنفش است.
چنانچه تمامی این پرتوها به سطح زمین میرسید، وجود زندگی در روی زمین امکان ناپذیر است. زیرا این پرتوها حامل مقدار زیادی انرژی مرگزا برای موجودات زندهاست. خوشبختانه تنها بخش ناچیزی از پرتو فرابنفش خورشید به سطح زمین میرسد. قسمت بیشتر این پرتو، انرژی خود را در ارتفاع ۲۰ تا ۳۰ کیلومتری سطح زمین و در جو آن از دست میدهد. در این عمق از جو فراگیرنده زمین، مقادیر متنابهی ازون موجود است و این ازون، پرتو فرابنفش را جذب میکند.
رایحه تازگی پس از آذرخش
پس از آذرخش، تنفس شما با آسودگی بیشتری صورت میگیرد. هوا پاکیزه و پر از تازگی است. علت این است که رعد و برق، سبب تولید گاز اوزن در جو میشود و همین گاز است که هوا را تازهتر مینماید.
نقش ازون در ضد عفونی آب
آبی که میآشامیم، کلریزهاست. این آب زیانآور است و مزه آن نیز ناخوشایندتر از مزه آب چشمهاست. آب ضد عفونی شده با ازون، عاری از هر گونه باکتری زیانآور است و مزه آن نیز خوشایندتر است.
فعالیت انسانها بر روی زمین در سپر حفاظتی اوزن، اثر میگذارد. از نیمه قرن بیستم، فعالیت انسان روی زمین موجب بروز ضایعاتی در لایه اوزن شده و به نظر میرسد که حیات روی کره زمین در معرض مخاطره قرار گرفتهاست. در واقع انسان ناخواسته هوا را با مواد شیمیایی آلوده میکند و سپر حفاظتی خود را از بین میبرد. در اواسط دهه ۱۹۷۰، دانشمندان به امکان تاثیر پرواز هواپیماهای تندرو و یا فوق سرعت صوت و مواد شیمیایی موجود در قوطیهای عطر پاش روی لایه اوزن پی بردند.
هواپیماهای فراصوت، در ارتفاعات بسیار زیاد که هوا رقیقتر و مقاومت آن در برابر بدنه هواپیما کمتر است، پرواز میکنند و ازت فعال موجود در دود خروجی از موتور هواپیما اثر ضایع کننده بر روی لایه اوزن دارد. گازهای کلرو فلوئورو کربن (CFC) نیز که در خنک کنندهها و دستگاههای تهویه مورد استفاده قرار میگیرد، روی اوزن استراتوسفری خطرناک میباشد. هر اتم کلر آزاد شده از این گازها، حدود یک صد هزار مولکول اوزن را نابود میکند و با مصرف این گازها طی یک دهه مقادیر زیادی ازون از بین رفته و تراکم این گاز در استراتوسفر کاهش یافتهاست.
اوزون از واکنش با مواد شیمیایی آلوده کنندهای که در سطح زمین، تولید و متصاعد شدهاند، دوباره وارد تروپسفر (Troposphere) میشود و به سطح زمین میرسد. در این حالت، ازون نقش مخرب و آلوده کننده دارد. چون همراه با مواد شیمیایی دیگر بافتهای حیاتی، جانوری و گیاهی را به شدت آسیب میزند. ازون، در ارتفاع کم از سطح زمین، همراه دود و بخار موجود در هوا در بسیاری از شهرهای بزرگ و صنعتی جهان، موجب تشدید آلودگی میگردد. ازون در نقاط پایین اتمسفر یعنی تروپسفر، مانند گازهای گلخانهای عمل میکند و افزایش تراکم آن در این ناحیه در بالا بردن گرمای عمومی کره زمین موثر است (گرم شدن زمین).