زمانی که شاپور پادشاه ایران بود یک شب وزیر او به سراغ او می آید و میگوید یک زن از نزدیک هرمزگان امده و اجازه میخواهد که نزد پادشاه بیاید و پادشاه اجازه میدهد زن گریه کنان نزد او میاید و میگوید دزدان دریایی هر سال می آیند و مروارید هایی که ما هر سال به دست می آوریم را می دزدند اما امسال علاوه بر آن ها دختر مرا برده اند و بعد از ان شوهرم دنبال آ نها رفت و برنگشت . شاپور خشمگین شد و همان شب مردان ایران سوار اسب شدند و به سمت جنوب ایران و جزیره ها ی ایران راه افتادند که بعد از دودمان صفویه رها شده بود سپس دزدان را زنجیر شده به پایتخت فرستادند و شاپور مبلغی را به عنوان غرامت به زن پرداخت.
منبع:مجله دانستنیها